
میگویند عقیدهها و اندیشهها در سرزمینها و فرهنگهای مختلف رنگ همانجا را به خود میگیرند. در طول تاریخ معمول است که اندیشهها در موقعیتهای فرهنگی مختلف تغییر پیدا میکنند. از اینرو سرنخ مهم برای تشخیص ویژگیهای خاص یک فرهنگ از فرهنگی دیگر منوط به درک تغییر و تحولات هر یک از فرهنگها و نحوه انتقال آن به شکلی نو به فرهنگهای دیگر است. اکنون بودیسم با داشتن عقاید اخلاقی و مذهبی برای هدایت معنوی تکتک افراد و تمام ملل، همچنانکه از هند به چین و از آنجا هم به ژاپن منتقل شد، دچار تغییر و تحولاتی گردید. بودیسم پس از آنکه به ژاپن رسید بخش مهمی از تاریخ فرهنگی و شیوه تفکر میلیونها نفر از مردم آنجا را شکل داد.
ما میخواهیم برخی از ویژگیهای خاص شیوه تفکر ژاپن را در دورههای گوناگون تاریخ فرهنگی آن بررسی نماییم. ابتدا بحث را با تاثیر زبان و فرهنگ چین باستان آغاز میکنیم. روشنترین شاهد بر این تاثیر را میتوان در این واقعیت دید که متفکران گذشته، ژاپن، افکار و عقاید مجرد خود را به عنوان یک قانون و قاعده با استفاده از علائم چینی بیان میکردند. به عبارت دیگر ژاپنیها بدون کنار گذاشتن زبان بومی خود هرگاه میخواستند عقاید و اندیشههای مجرد را به رشته تحریر درآوردند، مجبور بودند به متون چینی متوسل شوند. تاثیر عقاید چینیها بر الگوی تفکر مردم ژاپن بعدها شکل گستردهای یافت. ژاپنیها از طریق ترجمه چینی متون مقدس، سوتراهای هند و نوشته های دیگر فلسفی بود که نخستین بار با بودیسم و تفکر هندی تماس پیدا کردند.

نوشتههای چینی نخستین بار در حدود (۱۴۰۰) سال پیش مورد استفاده ژاپنیها قرار گرفت. تا دوره «سوبیکو» در قرن ششم تنها گروه محدودی از اهالی فن از زبان چینی استفاده میکردند که آنان نیز تاثیر چشمگیری بر زبان نگذاشتند. تعداد کسانی که به زبان چینی میخواندند و صحبت میکردند در آغاز تماس مستقیم با چین و در آستانه تمدن «سوئی» و «تانگ» (قرن ۶ تا ۹) افزایش شگرفی پیدا کرد. به خوبی میتوان پذیرفت که واژههای چینی به طور مکرر در گفتگوهای روزانه طبقه حاکم استفاده میشده است. بیشتر واژههای چینی که همان ابتدا توسط ژاپنیها استفاده میشد، از جنس «اسم» بود. در دوره «هیان» (۸۹۷-۱۱۸۵) افعال و قیودی از قبیل «ننزو» (تامل کردن)، «گوسو» (مجهز شدن)، «یونی» (شکوهآمیز)، «کچینی» (به طور برجسته)، «سچینی» (هوشیارانه)، و بعدها واژههای «شیوئنشی» (عالی بودن) و «سوزوکو» (لباس پوشیدن) وارد زبان ژاپنی شد، اما مردم ژاپن این واژهها را با تصریف ژاپنی به کار میبردند. با گذشت زمان، علاقه و گرایش به استفاده از واژههای چینی شدیدتر شد.
در اواخر دوره هیان و دوره کاماکورا که عصر بودیسم محسوب میشد، واژههای قرضی چینی توسط راهبان دهان به دهان به پیروان میرسید و حتی بیسوادها نیز بهتدریج از این واژهها استفاده کردند. در دوره توکوگاوا، تعداد واژههای چینی در زبان گفتاری مردم ژاپن از هر زمان دیگری بیشتر بود. ولی در دوره پس از اصلاحات میجی (۱۸۶۸) بود که دروازههای ژاپن به سوی سایر کشورها گشوده شد و پیشرفت سریعی در زمینه آموزش و پرورش صورت گرفت و استفاده از واژههای جدید ترکیبی از علائم چینی به حد وفور مورد استفاده قرار گرفت.
تعداد بسیاری از واژههای کاملا جدید چینی ساخته شد تا برای برگرداندن نظریهها و اندیشههای علوم غربی، روشها، و اختراعات آنها مورد استفاده قرار گیرد. در جهان دانشاندوزی، عالمترین افراد ژاپنی در دوران باستان که راهبان بودایی و عالمان کنفوسیوس بودند، آثار خود را به زبان چینی منتشر میکردند. فقط در دوره کاماکورا بود که کتابهای دینی و فلسفی به زبان بومی نگارش مییافت. حتی متفکران اصلی قرن هجدهم مثل تومیناگای ضد سنت و میورای منطقدان آثاری به زبان چینی از خود بهجا گذاشتند. همانطوری که اهل فن اعتراف کردهاند، حتی بودیسم ژاپنی که یک مذهب ملی به شمار میرفت، اگر با بینش وسیعتری بنگریم؛ شاخهای از بودیسمی است که از آیین بودای چینی منشعب شده است. بسیاری از بوداییها سابقاً بودیسم ژاپنی را با بودیسم چینی یکی میدانستند و تصور میکردند فرقههای گوناگون ژاپن در واقع شاخههایی از فرقههای بودیسم چینی هستند.
متن مهایانه در اندیشه ژاپنی را اینجا بخوانید.

از سوی دیگر، بودیسم ژاپن تاثیر اندکی بر بودیسم چینی داشته یا گاهی اصلا بیتاثیر بوده است. در سال ۹۸۸ بعد از میلاد، راشین گنشین که یک راهب ژاپنی به شمار میرفت با تلاش موفقیتآمیز عقیده خود را به چین معرفی نمود. او در کتابش با عنوان «گزیده تعلیمات مربوط به بهشت و عالم برزخ» که خطاب به همه مومنین و کافران بود و از آنها میخواست که دست به دست او داده تا در سرزمین سعادت بیپایان به تولد دیگری دست یابند، در میان بوداییهای دودمان سونگ شور و جنبشی موقت پدید آورد. البته این تنها یکی از نمونههایی است که نشان میدهد ژاپنیها توانستند بر بودیسم چینی تاثیری داشته باشند. پس از آن، بودیسم ژاپن تحت حاکمیت بودیسم چینی رشد نمود. بوداییهای ژاپن همیشه تلاش میکردند دین خود را با دین مردم چین به صورت یکسانی درآورند.
چگونه میتوان این نفوذ فرهنگ چینی را در دوران گذشته ژاپن توجیه کرد؟ آیا میتوان گفت این نفوذ نتیجه میل شدید به تقلید مفرط از فرهنگ برتر چین بوده است؟ همانطوریکه تاریخ سایر ملل نشان میدهد، بهندرت موردی دیده شده که مردمی عقبمانده با میل خود فرهنگی را بپذیرند که از مردم پیشرفتهتری گرفته شده باشد. به طور کلی در فرهنگپذیری شرایط دیگری وجود دارد که پذیرش فرهنگ بیگانه را ممکن میسازد. همانطوریکه از طرز استدلال و قضاوت ژاپنیها متوجه خواهیم شد، بین برخی از ویژگیها و شیوههای تفکر ژاپنی و چینی شباهت زیادی وجود داشته است. اکنون متوجه میشویم که علاوه بر شباهتهای موجود در ساختارهای اجتماعی و روشهای اقتصادی این دو کشور، شرایط دیگری نیز بوده که علت میل و علاقه مردم ژاپن در آن زمان را نسبت به پذیرش فرهنگ توجیه میکند.
ظاهراً الگوهای مشابه زندگی اجتماعی این دو کشور و رشد و گسترش آنها در آب و هوا و محیطی یکسان به پدید آمدن شیوههای فکری مشترک کمک کرده است.
کانزان ماتسومیا (عالم ژاپنی که پیرو کنفوسیوس بوده) در جمله زیر به این عامل محیطی تاکید میورزد: «چین زیاد از سرزمین ما دور نیست» و ما میبینیم که رفتار و آداب و رسوم مردم این دو کشور هم تفاوت زیادی با هم ندارد.

بنابراین، آیین کنفوسیوس و شینتو مشترکات زیادی دارند. با این حال، از شباهت آداب و رسوم و رفتار چینیها در مقایسه با مردم هند نیز میتوان سخن گفت. هرچند مکتب سنتی کلاسیکهای ژاپنی در دوره فئودالی عادت داشت بر تفاوتهای تفکر ژاپنی و چینی تکیه کند. با این حال، اگر به طور وسیعتری بنگریم، متوجه میشویم که شباهتها خیلی بیشتر از تفاوتهاست.
هر چند تفکر چینی نفوذ شگرفی بر فرهنگ ژاپن داشت، ولی مردم ژاپن این شیوه تفکر را به شکل نخستین و قدیمی آن نپذیرفتند. بنابراین، تاثیر تفکر چینیها بر زندگی و اندیشه مردم ژاپن کاملاً با تاثیر آن بر فرهنگ خود چینیها تفاوت داشت. چنین چیزی را در مورد تفکر بودایی هندی نیز میتوان عنوان کرد. چون تفکر هندی نیز بر جریان فکری مردم چین و ژاپن تاثیر گذاشت. گرچه علمای کنفوسیوس و راهبان بودایی ژاپن طرز خواندن زبان چینی را به طور قابلتوجهی میدانستند، اما تفسیرهای آنان از متون اصلی چینیها غالباً با تحریف همراه بود. چنین تحریفهایی هم ناشی از ندانستن دقیق زبان چینیها بود و یا به خاطر نادرست تفسیر نمودن عمدی آنان بود، زیرا میخواستند این متون را با شیوه فکری و زندگی ژاپنیها همساز کنند.
زبان چینی از نظر ریشه و ساختار با زبان ژاپنی تفاوت دارد. تسلط به زبان چینی برای ژاپنیها کاری بس دشوار بود چرا که در این زبان برای بیان کلمات از علائم بسیار پیچیدهای استفاده میکردند. حتی دانشجویان بورسیه دربار ژاپن در دوره «هیان» هم قادر به فهم کامل زبان چینی نبودند.
متن کو تو سوکو در اندیشه ژاپنی را اینجا بخوانید.

هفت راهب معروفی که در این دوره از طرف دربار به چین اعزام شدند عبارتند از: سایچو، کوکای، جوگیو، رانین، ایون، انچین و شوای. این افراد پیش از عزیمت به چین هیچ امکاناتی برای مطالعه زبان چینی نداشتند. بعلاوه اقامت آنها آنقدر کوتاه بود که نمیتوانستند صحبت کردن چینی را فراگیرند و بیشتر در چین از راه زبان مکتوب با چینیها رابطه برقرار میکردند. در نتیجه به جای گوش کردن به سخنانی که درباره آیین بودایی بیان میشد، به جمعآوری متون و رسالههای بودایی و آنچه مربوط به آداب این آیین بود پرداختند. سایچو یک مترجم همراه خود داشت ولی سایر افراد از این امکان برخوردار نبودند. آنان باید قبول میکردند که توانایی گفتگو با چینیها را ندارند. یکی از این افراد می گوید: من میتوانستم به چینی بنویسم ولی قادر به صحبت کردن نبودم. بنابراین، هرگاه پرسشی داشتم آن را یادداشت میکردم. پس روشن شد که علمای ژاپنی برای فهمیدن زبان چینی مشکل زیادی داشتند. این موضوع نیز اهمیت دارد که ژاپنیها غالباً متون اصلی چینی را نادرست تفسیر میکردند و این در تاریخ اندیشه مردم ژاپن از مهمترین مسائل بهشمار میآید. آنان بسیاری از بهترین دستاوردهای فکری و فرهنگی تفکر چین را اخذ کردند، اما بهنظر میرسد همیشه خود را در هماهنگ کردن با شیوه تفکر چینیها به طور جدی مقید نمیکردند.
مترجمین ژاپنی با آگاهی از اینکه دستور زبان چینی شکل پیچیدهای ندارد، تفسیرهای آزادی از متون چینی میکردند و عقاید خود را برای مقاصد خویش به آن میافزودند. طبیعی بود بیشتر علمای بودایی که جدی و کوشا بودند در «نارا» (مرکز قدیم ژاپن) در قله «هِی اِی» (مرکز مطالعات بودایی) میتوانستند زبان چینی را با دقت بخوانند و بنویسند، زیرا تفکر آنان با شیوه فکری مردم چین هماهنگی داشت. البته این مسئله در مورد واعظان چینی که اندیشههای بودایی را در میان مردم ژاپن اشاعه میدادند صادق نیست. ذهن واعظ هر چه به فکر مردم ژاپن نزدیکتر بود انحراف او از متون منبع چینی نیز بیشتر میشد. برای نمونه، «شین ران» که بنیانگذار بزرگ فرقه «جود و شین» بودیسم بود غالباً در خواندن متون اصلی چینی دقیق نبود. این واقعیت را حتی علمای امروز فرقه جود و شین ارتدوکس که به عقاید باستان پایبندند نیز خاطرنشان کردهاند.
دوگن (۱۲۵۳ - ۱۲۰۰) استاد بزرگ آیین ذن هم تفسیرهایی ارائه کرده که نشاندهنده بیتوجهی او به دستور زبان چینی است. تحریفهای عمدی دیگری نیز در ترجمههای معروف علمایی چون نینومیا در اوایل قرن نوزده دیده میشود. وی خود را وقف اشاعه بودیسم و کار با توده عوام کرده بود، اما باید به خاطر داشته باشیم که تفسیر نادرست عمدی در میان علمای فرهیختهای که گاهی نیز به صورت رسمی از طرف دربار سلطنتی معرفی میشدند صورت میگرفت؛ چنانکه در مباحثات دینی «اوا» دیده شده است. مشخص است در همه این موارد ژاپنیها متون چینی را چندان درست نمیفهمیدند. اکنون چه عواملی باعث به وجود آمدن این تغییرات عمدی از منابع چینی گردید؟ این مسئله را نمیتوان تنها ناشی از نادانی دانست زیرا آن دسته از علمای ژاپنی که در زبان متبحر بودند چنین تحریفهایی کردهاند. این مسئله به تبلیغات هم مربوط نیست زیرا تفاسیر در مقالههایی که اهمیتی ندارند نیز یافت میشود. باید پذیرفت که این موارد نشاندهنده زمنیههای خاص فرهنگی ژاپنی و شیوه تفکری است که با قالبهای زبان چینی تطبیق پیدا نمیکند. اینها موارد دیگری هستند که سایر تفاوتهای شیوه و قالب فکری مردم چین و شیوه تفکر علمای بودایی و کنفوسیوس ژاپن که نسبت به متون چینی وفادار بودند را نشان میدهد. اینکه کجا و چرا این تفاوتها به وجود آمد.
از آنجایی که متون چینی غالباً به شکل دیگری ترجمه و تفسیر میشد، عناصر تفکر بودایی و چینی که از طریق این متون منتقل میشد، به صورت اصلی خود اقتباس نمیگردید. به خصوص اینکه آیین بودا پس از ورود به زندگی ژاپنیها دستخوش تغییرات گستردهای شد. با این وجود به عقیده بسیاری از بوداییها، عقاید فرقههای گوناگون مردم ژاپن به طور مستقیم از عقاید بوداییها و چینیها ریشه گرفته است. با توجه به این که بودیسم ژاپنی دارای بسیاری خصایص و ویژگیهای ممتاز تازهای گردید آیا چنانکه بیشتر علمای ژاپنی هنوز میگویند این ویژگیهای جدید صرفاً وجه تکاملی بودیسم اصلی است؟ یا اینکه در مواردی اصالت خود را نسبت به شکل اولیه بودیسم از دست دادهاند؟ درباره این نظر عمومی بوداییهای ژاپن چه میتوان گفت که: «فقط در ژاپن بود که مژده پاک شاکیامونی (بودای هند) آشکار شد» آیا این عقیده صرفاً یک فریب ملی است؟ یا اینکه رشد آیین بودا در ژاپن به واقعیت مهم تاریخ فکری این کشور اشاره دارد؟ نظر شما چیست؟
