به لفظهای «همگونی / همانی» (Soku) و «تهی بودن» (Ku) در مطالعهی اصول و عقاید بودایی بارها برمیخوریم، که اصطلاحهاییاند برای بیان اندیشهی بودایی. یافتههای بیشمار مطالعات بوداشناسان به اندازه و کیفیتی است که شاید بتوان گفت سخن ناگفتهای نمانده است. از این رو، میتوان این مفاهیم را از زاویههای اندک متفاوتی درک کرد.
نخستین مسأله این است که واژههای «تهی بودن» و «همگونی» در اصل در ادبیات بودایی ساخته نشد. این واژگان از دیرباز تداول عام داشته است و همچنان دارد. این معنی را میتوان به روشنی حتی در تداولهایی دید که در فرهنگنامههای بودایی چینی ضبط شده است. برای نمونه، نقش نگارشی یا نشانهی مفهومنگار برای «تهی بودن / آسمان» (Ku) اغلب در ترکیب با نشانهی مفهومنگار برای «تهی، فضا» (Void) آورده میشود. اما کلمهی مرکب در اینجا به معنی آسمان است، آسمانی که انسان با چشم خود میبیند (آسمان تهی Koku = empty sky). آسمان فضایی همواره و پیوسته خالی با ژرفای بیکران و پهنهی بیپایان است. این یگانه «چیز بیانتها» است که با چشمان خود میتوانیم ببینیم. آسمان دنیای محسوس را کتب مقدس همچون تصویر و انگارهای برای رساندن معنای چیزهای ابدی و بیکران یا بیکرانیِ ازلی، یاد کردهاند که آن را نمیتوان با چشم دید. در این معنی، واژههای «آسمان» و «آسمان تهی» را میتوان در اصل استعاره دانست. آسمان تهی، تا گسترهای که انسان میتواند با چشم خود ببیند، حقیقتی مفروض است.
کلمههای «آسمان / تهی بودن» و «آسمان تهی» به موازات گسترش آیین بودا و با آمدن در کتاب مقدس و در جای اصطلاحهای بودایی، مفهوم و بیان احساسی بوداییگونه را پیدا کرده است. این واژگان را میتوان استعارههایی دانست که در دنیایی احساسی در خصوص ضوابطی به کار میرود که فراتر از احساس ساده است. این فضای تهی که از نظر پدیدارشناختی آسمان را میرساند خود را همچون واقعیتی قابل رویت در خلأ دنیای محسوس نشان میدهد، و رابطهی میان این دو بسیار روشنتر از استعارهی محض است. صورت و هیئتی که تهی بودن در جای عقیدهای بودایی با آن در دنیای حسی نمود و نفوذ و نشر یافته، هنر چین و ژاپن است. این نفوذ و نشر به خصوص در نقاشی و شعر مشهود است. برای نمونه، قطعهی «در خلوتِ یی گونگ راهب» سرودهی منگ هائوران را نقل میکنیم:
یی گونگ راهب به ذکر و تفکر نشستن را عادت و راه سلوک خود ساخته،
این جا در کلبهای که در این جنگل خالی درست کرده است.
بیرون درگاه این کلبه قلهی کوهی سر به آسمان کشیده است،
و پایین پای پلکانش بسی درههای تودرتوی ژرف.
اشعهی خورشید رو به غروب از میان رگباری تندگذر میدرخشد
و خامی و خلأ گیاهان تازه رسته بر حیاط سایه میاندازد.
شکوفههای پاک نیلوفر آبی را که میبینم
قلب بیآلایشش را بهتر درک میکنم.
در این قطعه، «تهی بودن» دوبار آمده است؛ در وصف «جنگل خالی» و «رنگ و رایحه و طراوت تهی». این شعر بر روی هم حال و هوای کلبهی یی گونگ (راهب ذن بودایی) را به دست میدهد، و از این رو «کلمهی تهی بودن» وصف و بیان این حال و هوا هم هست. این کلمه بیانگر فضای خالی آسمان نیست، بلکه در اینجا حضور سکوت در عزلتگاه این راهب را میرساند.
متن هنر و ادبیات در دورهی توکوگاوا را بخوانید.
لفظ «تهی بودن» با احساسهای عادی و هر روزهی ما از عبثکاری و پوچی پیوند دارد. این تعبیر بهخصوص بارها در سخن از احساس ناپایداری (mujo) در زمینهی امور دنیوی به کار میرود. به علاوه، این کاربرد در اصطلاح آیین بودا در نظریه و اصل فانی بودن همه چیز جای دارد. این لفظ را از راه احساس شاعر فرا میآید و در شعر او روان است. همین گرایش را در شعر ژاپن پس از راه یافتن آیین بودا به این سرزمین میتوان دید. برای نمونه، به قطعهی زیر سرودهی سایگیو بنگرید:
دودی که از کوه فوجی برمیخیزد،
به دست باد کشیده میشود
در آسمان ناپدید میگردد:
مگر این پاره دودها، افکار مناند
که منزل و مقصدشان را نمیشناسند؟
با آن که آسمان هم به معنی چرخ یا فلک است که انسان میتواند با چشم ببیند، و نیز تهی بودن دودی که بیگذاشتن اثری در آسمان ناپدید میشود، در همان حال این لفظ خلئی را هم که بر چشم درون انسان مرئی نیست، و پیوسته از دیده ناپیداست، و نیز پوچی درون خود انسان را، معنی میدهد. میتوان گفت که این گونهای استعاره و مجاز است، اما به واقع تجربهای فرای استعاره نیز هست.
در نمونهای دیگر:
اگر مقدّرمان باشد،
باز یکدیگر را خواهیم دید
در زندگی دیگرمان (بار دیگری که به دنیا بیاییم)،
بیقین نه برای نذورات و چیزهایی
مانند چسب کاغذ.
تقدیری که در این قطعه سخن از آن آمده همانند ارتباط میان دلهاست. این بر رابطهی عمیق میان دلهایی که به هم راه دارد، که فراتر از هرگونه سخن و کلام است، تاکید میکند. دو قلب با اینگونه پیوند عمیق میتوانند حال یکدیگر را بفهمند. دلهایی که ارتباطی چنین عمیق با هم دارند میتوانند بهراستی بر هم اثر بگذارند - بهعلاوه، این ارتباط پدیده و عامل تغییرناپذیری است که به هرگونه تغییر در جهان، و حتی بر دگرگونی خود دنیا، فائق میشود.
تَهِ تنهایی
کنده میشود
آه، برف و باران با هم میبارد
نیم سوختههای سبوس زیر خاکستر گرم
میدرخشد
همه در آب دریا نزدیک ساحل
دارند والها را به کرانه میکشند
خانههای کنار دریا خالی است
سه قطعه شعر بالا را در آغاز یک رشته سرودهها از باشو مییابیم. حال و احساس اصلی در قطعهی آغازین است، که به همهی سخن نظم و معنی میدهد: «تَهِ تنهایی کنده میشود.» میتوانیم بگوییم که این عبارت گویای جایی است که فعل و حرکت در آن روی میدهد، و نیز طرز و طریقی که این باریدن صورت میگیرد.
به طور کلی، برای همهی پدیدههای طبیعی تجربهای مشترک و عادی و هر روزه است که در ارتباط با «حال و هواها» (که ما آن را هیجان، احساس، شور و شوق و مانند اینها میخوانیم) از راه ادراکهای حسی همچون بینایی و شنوایی، شکل بگیرند.
شعر یا هنرها به طور عامتر، احساس و ادراک، و نیز شور و شوق و هیجان را مهمترین لحظههای تجربه میشناسد. هنرها پیرامون این مایهها میگردد، و میکوشد تا در اعماق احساسها نفوذ کند. به اعتبار نمونهای که پیشتر ذکر شد، حال و هوای تنهایی، مرکز و مایهی هستی کل شعر میشود.
در روستای کوهستانی،
زمستان فصلی است که
تنهایی به نهایت میرسد.
در این مورد اخیر، احساس و هیجان عمیقی که با دیدن چشمانداز یک دهکدهی کوهستانی در زمستان دست میدهد، در همان شکل و صورت (منظره) مجسم میشود و با آن واقعیت پیدا میکند. در اینجا احساسی ذهنی به آسانی به صورتی ذهنی منتقل میشود.