مکتب رینپا
مکتب رینپا به هنرمندان و صنعتگران دوران ادو اشاره دارد که از سبکی یکسان استفاده میکنند، از جمله سوتاتسو تاوارایا (Sotatsu TAWARAYA) و کورین اوگاتا (Korin OGATA). تاوارایا، اوگاتا و هوایتسو ساکای (Hoitsu SAKAI) با عنوان «ادو رینپا» شناخته میشدند. اوگاتا به شدت تحت تاثیر تاوارایا بود؛ همانطور که ساکای به شکلی عمیق از اوگاتا تاثیر پذیرفت. شاگردان مکاتب دیگر در دوران ادو همچون کانو و مارویاما، تکنیک نقاشی را به شکلی مستقیم از اساتید خود و با کپیبرداری از آثار آنان آموختند. از طرف دیگر، مکتب رینپا توسط افراد مختلف در جامعه در زمانها و مکانهای متفاوت به ارث رسیده که ویژگی منحصر به فرد این مکتب است. در حالی که مکتب رینپا هویت خود را با انتخاب و دنبال کردن موضوعات مشابه و طراحی و تکنیکهای ویژه حفظ کرد، هنرمندان یافتهها و تفاسیر خود را برای تقویت هر چه بیشتر به مکتب حاضر افزودند. بنابراین مکتب رینپا هنر نوینی را توسعه داد که صرف تقلید یا حماسهگرایی نیست. در گذشته، کورین اوگاتا، کنزان اوگاتا و هوایتسو ساکای که از سبکی مشابه استفاده میکردند با عنوان «مکتب کورین» شناخته میشدند؛ علاوه بر آن هنرمندانی چون سوتاتسو تاوارایا و کوئتسو هونامی که از پیشینیان این مکتب بودند، در مجموع با عنوان «سوتاتسو-کورین» (Sotatsu-Korin) شناخته میشدند. امروزه بیشتر به آنها «مکتب رینپا» میگویند.
از ویژگیهای مکتب رینپا میتوان به استفاده از برگهای طلا و نقره در پسزمینه، ترکیببندیهای تصویری جسورانه، تکرار و بازنمایی الگوهای استنسیل و تکنیک تاراشیکومی (Tarashikomi: تکنیک رسیدن به سایهها از طریق ترکیب لایههای پیدرپی رنگدانههای نیمه خشکشده) اشاره نمود. مضامین عمدتا شامل به تصویر درآوردن گلها و درختان/بوتهها بود، اما تعدادی از آثار شامل الگوهای روایی در به تصویر کشیدن مردم، پرندگان و حیوانات، مناظر و طبیعت و همچنین تعدادی نقاشی بودایی میشد.
مکتب رینپا تاثیر عمدهای بر مکتب امپرسیونیست در اروپا و همچنین نقاشی و طراحی معاصر ژاپن داشت. Fujin Raijin zu (خدایان باد و تندر) توسط هنرمندان بسیاری نقاشی شده که اغب آنها را با یکدیگر مقایسه کردهاند. در نمایشگاه 'RIMPA' در موزه ملی هنر مدرن توکیو در سال 2004 گفته شده که تاثیرات مکتب رینپا در آثار گوستاو کلیمت و اندی وارهول نمایان شده؛ همچنین در نقاشیهای سبک ژاپنی بعد از دوران میجی (هنرمندان مختلفی چون شونسو هیشیدا و تایکان یوکویاما). از بابت معماری نیز مکتب رینپا بر Art Nouveau (هنر نو) از نظر سادهسازی زیبایی تاثیر گذاشت.
مکتب شیجو
مکتب شیجو گروه بزرگی در میان دنیای نقاشی ژاپن است. در میانهی دورهی ادو، گوشون ماتسومورا (Goshun MATSUMURA) آن را تاسیس کرد و تویوهیکو اوکاموتو، کیبون ماتسومورا و دیگران آن را به عنوان نیرویی برای حلقههای نقاشیِ کیوتو در نظر گرفتند. بنرین شیوکاوا، بایری کونو، سیهو تاکهاوچی، سوییشو، اینشو دوموتو و دیگران آن را گسترش داده و مکتب شیجو تا امروزه ادامه یافته.
در ابتدا، گوشون ماتسومورا-بنیانگذار مکتب- نقاشی هایکای (یک واکای سرگرمکننده و بازیگوش) و نقاشی متعالی اهل قلم و دانشمندان (نانگا: یک مکتب نقاشی چینی) را تحت نظر بوسون یوسا مطالعه کرد. پس از آن، او زمانی را در مرکز اوساکا اقامت گزید و سپس به کیوتو برگشت تا شاگردیِ اوکیو مورویاما را کند اما اوکیو درخواست او را نپذیرفت و با او همچون بهترین دوست خود رفتار کرد. سپس تحت نظر اوکیو، رئالیسمِ (واقعگرایی) او را آموخت و سبکی منحصر به خود در نقاشی بنا نهاد. تویوهیکو اوکاموتو، شاگرد گوشون و کیبون ماتسومورا، شاگرد و برادر کوچکتر گوشون و سایر شاگردان اقامتگاه خود را در خیابان شیجو بنا کردند و به همین دلیل با نام «مکتب شیجو» شناخته میشوند.
از آن زمان، آنها شروع به دیدار از دربار شاه کردند و از طرفی دیگر حمایت مردم کیوتو را داشتند که از این مهم مکتب شیجو توسعه پیدا کرد. در میان شمار زیادی از شاگردان تویوهیکو و کیبون، بنرین شیوکاوا که شاگرد تویوهیکو بود، استعداد خارقالعادهای از خود نشان داد و بنابراین جانشین مکتب شیجو شد. در دورهی میجی و پس از آن، بنرین تکنیکهای نقاشی غرب را اتخاذ کرد که باعث تغییراتی در سبک نقاشی شیجو شد. او به بایری کونو تکنیکها را آموخت و جانشین بنرین شد. بایری کونو بیشتر یک معلم بود تا یک نقاش؛ و شاگردان بسیاری چون سیهو تاکهاوچی و هوبون کیکوچی را تربیت کرد. در دورهی میجی، سیهو تاکهاوچی عملا جانشین مکتب شیجو شد؛ او تکنیکهای واقعگرایانهی مکتب کانو و تکنیکهای نقاشی غرب را آزادانه به کار گرفت و سبک نقاشی شیجو را بار دیگر تغییر داد. پس از آن زمان، بسیاری از شاگردان شروع به کار فعالانه و فردی کردند مانند: شون اوامورا، سوییشو نیشییاما، گون نیشیمورا، باکوسن تسوچیدا، چیکیو اونو و یوسون ایکدا. و سپس اینشو دوموتو، شوکو اوامورا و دایزوبورو ناکومورا و چندی دیگر نقش فعالی در مکتب داشتند و مکتب شیجو تا به امروز دوام یافت.
همانطور که قبلا اشاره کردیم، مکتب شیجو مشتقشده از مکتب مارویاما بود، اما این بدان معنی نیست که گوشون ماتسومورا و اوکیو مارویاما یا یکدیگر اختلاف داشتند. او رئالیسم اوکیو را با سبک ویژهی خود درآمیخت و به شکلی منحصر به فرد آن را بر اساس نقاشی نانگا که از بوسون آموخته بود، توسعه داد و مکتب شیجو را بنیان نهاد. به عبارتی مکتب شیجو یکی از مکاتب توسعهیافته مکتب مارویاما است.
گوشون به قدری بااستعداد و باکفایت بود که توانست به راحتی سبک نقاشی خودش را بسازد. افراد بسیاری نزد او رفته و درخواست شاگردی او را میکردند تا تکنیک او را بیاموزند. شاگردان برجستهی او تویوهیکو و کیبون به همراه گیتو شیباتا و کایسن اودا بودند.
شاگردان گوشون طی رقابتی دوستانه با یکدیگر رشدونمو یافتند. از میان آنها، تویوهیکو و کیبون برجستهتر شدند؛ به شکلی که مردم اغلب تکرار میکردند: «پرندگان و گلهای کیبون» یا «مناظر تویوهیکو».
کیبون و تویوهیکو نیز شاگردان بسیاری همچون برنین شیوکاوا، نیککا تاناکا و سیکی یوکویاما را پذیرفتند و با این که هر دو تعداد زیادی از شاگردان مکتب را داشتند، با این حال تویوهیکو جانشین مکتب شیجو شد.
در میان شاگردان مکتب، بنرین شیوکاوا استعدادی شگرف از خود بروز داد، استعدادی چنان که گوشون او را زمانی که یک کودک بود ستود. بنرین همچنین پرترهای از تویوهیکو رسم کرد. شاید طبیعی بود که بنرین جانشین مکتب شد.
از آنجا که بنرین شیوکاوا آزادانه تکنیکهای نقاشی غرب را به کار گرفت، سبک نقاشی شیجو در دوران میجی تغییر کرد. او به روشهای سنتی ترکیببندی و رنگآمیزی توجهی نکرد و تکنیکهای آبرنگ و رنگهای بیانگرا را به کار گرفت که در نقاشیهای منظرهی سنتی ژاپن دیده نشده بود. از این رو، بنرین پیشگام زمانهی خود بود.
بنرین همچنین شاگردان بسیاری پذیرفت که از میان آنها بایری کونو جانشین او شد. سبک نقاشی بایری هیچ سیمای چشمگیری نداشت ولی با ایمان و صداقت سبک نقاشی بنرین را ادامه داد و همچنین در طیف گستردهای از سبکهای نقاشی ژاپنی توانایی داشت.
اما بایری، بهترین حالت خود را در زمینهی آموزش نمایان ساخت. او به حاکم کیوتو پیشنهاد داد تا دانشکده نقاشی کیوتو را دایر کند (در آینده تبدیل به دانشگاه هنر کیوتو شد) و در آنجا تدریس کند. وی تعداد زیادی شاگرد را در مدرسه خصوصی خود تربیت کرد. در میان آنها گروهی با نام "the big four of Bairei" وجود داشت که شامل سیهو تاکهاوچی، هوبون کیکوچی، کاکو تسوجی و کوکیو تانیگوچی و همچنین شون اوامورا که بعد از مرگ بایری تحت نظر تاکهاوچی آموزش دید. دربارهی سیاست و خط مشی در آموزش، بایری شاگردان خود را ابتدا در اصول اولیه به طور کامل آموزش داد و سپس آنها را رها گذاشت؛ بنابراین شاگردان بایری در ابتدا از او ترسیدند اما در واقع او به خوبی از آنها مراقبت میکرد و همیشه سعی بر تشویق آنها داشت.
پس از مرگ بایری، از میان چهار نقاش اصلی کیوتو، سیهو تاکهاوچی استعداد خود را به شکلی ویژه نشان داد، و پس از فارغالتحصیلی از دانشکده نقاشی کیوتو، به عنوان رهبر نقاشهای جوان کیوتو مشهور شد. او به عنوان "Teishitsu Gigeiin" (هنرمند منتخب دربار و وزارتخانهی شاهی) نائل آمد و اولین نشان فرهنگ را از آن خود کرد و در واقعیت تبدیل به بزرگترین نقاش حلقههای نقاشی کیوتو شد.
پس از آن شاگردان سیهو و کیکوچی فعالانه به روش خود به نقاشی پرداختند. از افراد مشهور در میان شاگردان میتوان به این چند تن اشاره کرد: شون اوامورا، سوییشو نیشییاما، گون نیشیمورا، باکوسن تسوچیدا، چیکیو اونو و یوسون ایکدا.
نقاشی اوکیوئه
در دورهی سامورایی، یک سبک نقاشیِ یگانه در ژاپن متولد شد. اوکیوئه سبکی از نقاشی ژاپنی است که در دورهی سامورایی (قرن 17 تا 19) شکوفا شد؛ معمولا با چاپِ چوب که مردم عادی در شهرها از آن لذت میبردند. «اوکیو» به معنای جهان شناور و معلق است که ارجاع به زندگی مردم عادی در شهرها دارد. اوکیوئه آداب و رسوم و لباس و فرهنگ جاری در آن روزها را به تصویر میکشد، همانطور که امروزه مجلههای محبوب مُد این کار را انجام میدهند. مضامین متداول در اوکیوئه افراد مشهور زمانه همچون زنان زیبا، بازیگران محبوب کابوکی، و کشتیگیران قدرتمند سومو بودند. باقی مضامین همچون اسطورهها، قصههای عامیانه، چشماندازهای چشمنواز، ساموراییهای مردمی و اروتیسیسم نیز طرفداران خود را داشتند.
اوکیوئه شیوهی زندگی اپیکوریستی (لذتجویانه) شهر ادو را به تصویر میکشد. در اوایل قرن 17، ادو (توکیوِ مدرن) تبدیل به پایتخت دولت سامورایی شد. مردم عادی به ویژه تاجران و بازرگانان، با توجه به رشد اقتصادی سریع شهر، به تدریج ثروتمندتر شدند. در نتیجه، بسیاری از آنان به سرگرمیهای زمانه همچون تئاتر کابوکی، فاحشگان و گیشاها در مناطق تفریحی مشغول شدند. با همهگیری این شیوه از زندگی لذتجویانه بود که نقاشی اوکیوئه پدید آمد.
اوکیوئه با فناوریها و هنرمندان جدید تکامل یافت. اولین موفقیت در سال 1670 و با نقاشیهای مورونوبو و نقاشیهای تکرنگ زنان زیبا رخ داد. چاپهای رنگی به تدریج اضافه شد که در ابتدا تنها با دست و در برخی از ترکیببندیها به کار میرفت. در دههی 1740، هنرمندانی چون ماسانوبو از قطعات چوبی برای چاپ مناطق رنگی استفاده کردند. از دههی 1760، موفقیت «چاپهای زربافت و ابریشمین» هارونوبو باعث شد که تولید تمامرنگ به عنوان یک استاندارد برقرار شود که هر اثر از 10 بلوک یا بیشتر تشکیل میشد. دورهی اوج با نظر به کمیت و کیفیت، با پرترههایی از زیباییها و بازیگران توسط استادانی چون کیوناگا، اوتامارو و شاراکو در اواخر قرن 18 مشخص شد. این بلندمرتبگی در قرن 19 با دو استاد محبوب به خاطر مناظرشان دنبال شد: یک فرمالیست بیپروا و جسور: هوکوسای؛ که اثر او «موج عظیم کاناگاوا» یکی از شناختهشدهترین آثار هنر ژاپنی است؛ و هیروشیگهی فروتن و رازآلود که بیشترین اشاره و توجه را برای «پنجاهوسه ایستگاه توکاایدو» جذب خود کرد. پس از مرگ این دو نقاش بزرگ، با توجه به استقرار دوبارهی میجی در سال 1868 و بر خلاف مدرنیزاسیونِ اجتماعی و صنعتی حاصل از آن، تولید اوکیوئه رو به زوال رفت.
اوکیوئه تأثیراتی بنیادین بر نقاشی غربی گذاشت. پس از ورود ناخدای آمریکایی، متیو پری، در سال 1853، ژاپن بعد از دو قرن انزوا آغوش خود را به دنیای بیرون باز کرد. پری بسیاری از نقاشیهای اوکیوئه و دیگر نقاشیها را به ایالت متحده برد. چنین آثاری در دههی 1850 در پاریس دیده شدند، و در نمایشگاه بینالمللی سال 1867 در پاریس، نقاشی ژاپنی مورد توجه عموم قرار گرفت. پس از دههی 1870، هنرهای ژاپنی و به ویژه اوکیوئه در بسیاری از کشورهای اروپایی متداول شد و «ژاپنیسم» گشایشی برجسته و والا یافت. توسط ژاپنیسم، اوکیوئه تاثیرات بنیادین بر بسیاری از هنرمندان غربی گذاشت: امپرسیونیستهای اولیه همچون ادگار دگا، ادوارد مانه و کلود مونه؛ همچنین پست امپرسیونیستها همچون ونگوگ و هنرمندان هنر نو (Art Nouveau) مانند هنری دو تولوز-لوترک.