گیشا: عشق، شور و شرارت

 

 

 

 

گیشا در باغ ژاپنی

 

 

 

در جهانی شناور که همه چیز در حال عبور است 
عشق با این یقین که تغییرناپذیر است، 
هرگز تغییر نمی‌کند. 


- ترانه‌ی گیشا 

 

 

 

عشق و مرگ 

 

 

عشق واحد پول دنیای شگفت‌انگیزی بود که گیشا در آن فعالیت می کرد، اما برای یک گیشا عاشق شدن یک فاجعه بود. در گذشته، حداقل، حرفه‌ی گیشا توسط میل تقویت می‌شد. درست مثل امروز که ستاره‌های راک اند رول بدن خود را نمایان می‌کنند، گروه‌های دسته جمعی برای خدمت به آن‌ها صف می‌کشند و بازیگران زن لباس‌های آشکارتری را برای اسکار می‌پوشند، صنعت سرگرمی گیشا نیز چنین بود. اما این یک بازی خطرناک بود: معاشقه کردن با مردان، در آغوش گرفتن آنها، برانگیختن میل آنها به طوری که آنها دوباره شما را فرابخوانند. اما - مهم نیست چقدر صمیمی به نظر می رسید - هرگز عقل خود را از دست ندهید، چه رسد به اینکه قلب. لبه‌ی خطر یکی از مواردی بود که به این بازی هیجان اضافه کرد. 
عشق‌بازی کردن یک چیز بود، واقعا عاشق‌شدن چیز دیگری بود – و در دنیای پرشور گیشا همیشه یک خطر شناخته می‌شد. معمولاً گیشا عاشق فردی جوان، خوش‌تیپ و فقیر می‌شد که حتی مشتری هم نبود. اگر آنها عاشق مشتریانی شوند که ازدواج کرده‌اند، به همان اندازه فاجعه آمیز خواهد بود. زمانی که میل بر این زوج چیره شد و دیگر نتوانستند محدودیت های تحمیل شده توسط جامعه را در جلسات خود تحمل کنند، محکوم به فنا شدند. برخلاف چنین روابط عشقی در غرب، ازدواج هرگز راه‌حل درستی نبود.
اغلب تنها راه‌حل مرگ بود. در واقع مردن با هم آنقدر عاشقانه به نظر می رسید که بسیاری از زوج ها مانند رومئو و ژولیت آرزو داشتند عشق خود را از این طریق به یکدیگر ابراز کنند. نمایشنامه نویس بزرگ چیکاماتسو مونزامون (1653-1724) که اغلب به عنوان شکسپیر ژاپن توصیف می شود، ژانر کاملی از نمایشنامه های کابوکی درباره خودکشی مضاعف خلق کرد که مشهورترین آنها خودکشی های عشقی در سونزاکی بود که از یک حادثه واقعی در سال 1703 الهام گرفته شده بود. 
نسخه‌ی صحنه‌ای داستان به شرح زیر است: اوهاتسو، زن اجباری نوزده ساله، عاشق توکوبی، یک منشی بیست و پنج ساله خوش‌تیپ است که بسیار فقیرتر از آن است که بتواند او را از اسارت رها کند. عمویش با یکی از اقوام ثروتمندش ازدواج کرده است اما توکوبی به او اطلاع می دهد که نمی تواند از پس آن بربیاید. بنابراین لازم است مهریه ای را که قبلاً به او پرداخت شده است پس دهد. اما او قبلاً این پول را به کوهیجی شرور، یک تاجر نفت که تصور می‌کند دوست اوست، قرض داده است. زمانی که توکوبی پول را پس می‌خواهد، کوهیجی به کل اطلاع از وام را انکار می‌کند. کوهیجی سپس به فاحشه خانه می رود تا اوهاتسو را از اسارت آزاد کند. توکوبی که زیر ایوان پنهان شده، سروصدای اوهاتسو را می‌شوند. در این جهان عاشقان تباه شده اند. تنها راه چاره خودکشی است. 
نمایشنامه های چیکاماتسو آنقدر موفق بودند که الهام بخش خودکشی های عاشقانه شده بودند. در سال 1722 چنان همه‌گیری رخ داد که دولت نمایش‌های مربوط به خودکشی دونفره را ممنوع کرد و اقدامات سخت‌گیرانه‌ای علیه خودکشی‌هایی از این قبیل انجام داد. مجرمان را اعم از مرده یا زنده به مدت سه روز به نمایش گذاشت و بازماندگان را محکوم کرد که کارهای نجس انجام دهند؛ شرم‌آورترین مجازاتی که قابل تصور است.
اما تا به امروز خودکشی عاشقانه یک پدیده شناخته شده در ژاپن است. هر ساله برخی از زوج های جوان که به دلیل فشار والدین از ازدواج منع شده اند، این راه را برای با هم بودن انتخاب می کنند. این مسئله در چشم ژاپنی ها، به دور از ترسناک بودن، عمیقا رمانتیک است.

 

 

 

رقص گیشا در مهمانی

 

 

 


مشهورترین خودکشی عاشقانه دوران مدرن، رمان نویس اسامو دازای (1909-1948) بود، یک شخصیت فین دوسلیک (فرجام قرن) که نه در پایان یک قرن، بلکه در پایان یک دوره زندگی کرد، زیرا ژاپن به طور اجتناب ناپذیری به سمت جنگ آخرالزمان می لغزید. نویسنده رمان‌های شدیداً پرشور و گاه طعنه‌آمیز که داستان نفس‌های در حال مرگ اشراف در حال فروپاشی ژاپن را به تصویر می‌کشد، مردی جذاب، مشروب‌خوار و شیطنت‌آمیز بود که وسواس و رویای مرگی زیبا را در سر می‌پرورانید.
زمانی که هنوز دانشجو بود، با گیشایی به نام هاتسویو اویاما آشنا شد، او را با خود همراه کرد و به توکیو برد، جایی که قرار بود در دانشگاه امپراتوری ادبیات فرانسه تحصیل کند. اما مادربزرگ او، وارث خشن خانواده ثروتمند و بسیار محافظه‌کار شمالی آنها، به شدت مخالف هرگونه اتحاد با یک گیشا بود. لذا او را از ارث محروم کرد. 
دازای با زن دیگری که او را در یک ولگردی می‌خوارانه یافته بود، پیمان خودکشی بست. سال 1930 بود و او بیست و یک ساله بود. آنها به ساحلی در کاماکورا، درست خارج از توکیو رفتند و خود را به دریا پرت کردند. از شانس و اقبال دختر غرق شد اما دازای جان سالم به در برد. برادرش مجبور شد برای ساکت کردن اوضاع به توکیو برود.
بعداً او سعی کرد با هاتسویو، معشوقه گیشای خویش، خودکشی کند، پس از اینکه او با یکی از دوستانش رابطه نامشروع داشت در حالی که او در بیمارستان بود و سعی می کرد بر اعتیاد خود به داروهای مسکن غلبه کند. با این که خود روابطی بی‌وقفه داشت، اما تصور رابطه‌ی عاشقانه از سوی همسر یا معشوقه‌ی خویش بیش از آن بود که او تحمل کند. آن دو به یک تفرجگاه چشمه آب گرم در کوهستان رفتند و با هم مقدار زیادی باربیتورات مصرف کردند. این بار هر دو زندگی کردند و دازای به نوشتن رمان های متوالی ادامه داد.
پس از جنگ او به عنوان بزرگترین رمان‌نویس ژاپن مورد تحسین قرار گرفت و جوایز ادبی متعددی دریافت کرد. سبک زندگی منحوس او ادامه یافت. او یک زن و فرزند و یک معشوقه و یک فرزند داشت و روی رمانی به نام «خداحافظ» کار می کرد، داستانی طنز که چگونه مردی خود را از شر زنان ناخواسته خلاص می کند. او همچنین رابطه جدیدی را با زنی به نام تومی یامازاکی آغاز کرده بود. در 13 ژوئن 1948، این جفت با هم در مخزن تاماگاوا غرق شدند. این یک پایان مناسب بود، مرگی که او مدتها دنبالش بود. فقط چند روز به تولد چهل سالگی اش مانده بود. 

 

 

 

 

روشنایی سیاه: زندگی اسامو دازای

 

 

 

 

از عشق و بوسه 

 

 

 

کلمات مختلفی برای عشق در ژاپنی وجود دارد که هیچ کدام به معنای کاملاً مشابه کلمه انگلیسی آن نیست - اگرچه مهم است که به یاد داشته باشید که آنچه انگلیسی‌زبانان مدرن از «عشق» مراد می‌کنند احتمالاً به هیچ وجه شبیه به آن چیزی نیست که یونانیان باستان، رومی ها، یا تروبادورهای قرون وسطایی تصور می‌کردند. عشق یک اختراع است که از نظر فرهنگی مشروط است. مفاهیم عشق مکان به مکان، دوره به دوره، و فرهنگ به فرهنگ متفاوت است.
برخلاف شوالیه‌های جوانمرد قرون وسطی اروپا که خود را وقف زنان دست نیافتنی می‌کردند، از عذاب شور و اشتیاق نامعلوم رنج می‌بردند، و به دنبال زنانی بودند که آنها را الهه می‌دیدند، پایه‌ها می‌بستند و می‌پرستیدند، مردان ژاپنی عاشق زنان واقعی شدند، نه بت‌های بی‌خون. رابطه جنسی بدون عشق امکان پذیر بود - در واقع، این مطمئن ترین راه بود. اما هیچ کس هرگز امکان عشق بدون رابطه جنسی را در نظر نگرفت. در واقع نزدیکترین چیزی که آنها تا به حال به مفهوم اروپایی عشق درباری نزدیک شدند، احتمالاً عشق ایده آل سامورایی ها به پسران زیبا بود. به گفته‌ی «هاگاکوره»، رساله قرن هجدهم در مورد اخلاق سامورایی، این شکلی از عشق بود که وقتی اعلام نشده باقی می ماند، خالص ترین نوع عشق بود.
عشق هرگز منجر به ازدواج نشد - به این معنی که فرهنگ خواستگاری، قرار ملاقات و در نهایت به زانو افتادن در یک شب مهتابی و لغزش حلقه با خجالت روی انگشت وجود نداشت. بنابراین یک بازدیدکننده در سال 1915 می‌تواند بنویسد: «البته واقعیت این است که کوپید دوران بسیار بدی را در این کشور دارد. برای او سرزمینی ناشناخته است. چشم‌های نرم و نگاه‌های آرام، روزهای زیبای بهاری و شب‌های مهتابی در پاییز، سرگردانی در کوچه‌های روستا و کنار دریا، فشردن دست‌ها، آه‌کشیدن، اعتماد به نفس‌های شیرین، و همه‌ی وزیران عشق دیگر اینجا جایی ندارند.»
در واقع تا آن زمان روشنفکران ژاپنی همه چیز را در مورد مفهوم غربی عشق می دانستند. آن‌ها آن را «رابو»، آوایی‌سازی ژاپنی کلمه انگلیسی، نامیدند تا عواطف نجیب عشق افلاطونی را از اشتیاق جسمانی پایه متمایز کنند. درخشندگی بیشتری داشت، زیرا یک احساس خارجی عجیب و غریب بود که با یک کلمه بیگانه منتقل می شد.در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، رمان‌های ژاپنی غمگین زیادی برای بزرگداشت رابو نوشته شد.
کافو ناگای، رمان‌نویسی که تمام زندگی‌اش را در میان گیشاها، روسپی‌ها و دختران بار گذراند و با خالکوبی نام گیشا بر بدنش به گور رفت، نوشت که متعالی‌ترین لحظه زندگی‌اش زمانی بود که چند کلمه با زن جوان آمریکایی در استاتن آیلند رد و بدل کرد.  آنها از اپرا، بی ربط بودن ازدواج و شعر آسمان شب صحبت کردند، سپس با یک دست دادن آرام از هم جدا شدند. 
کافو، حس‌گرای بزرگ، می‌نویسد: «از این فکر که دیگر تا زمانی که زنده‌ام هرگز چنین اتفاق زیبایی برایم نخواهد افتاد، به‌طور عجیبی احساس افتضاحی کردم.»  این تجربه ای از رابو بود، خالص و بدون تحریف از شور و شوق فیزیکی شدیدی که در تمام روابط دیگر او نفوذ کرده بود.

 

 

 

 

رقص گیشا در مراسم آیینی شینتو

 

 

 


به زبان ژاپنی، گفتنِ «دوستت دارم» هنوز هم ناخوشایند است، تا حدی به این دلیل که ژاپنی‌ها نیز مانند بریتانیایی‌های به همان اندازه کم حرف، چنین احساساتی را با کلمات بیان نمی‌کنند. رایج ترین عبارت «سوکی دسو» است که به معنای واقعی کلمه فقط «من تو را دوست دارم» است - اگرچه، مانند همیشه در ژاپن، این معنی بیشتر از طریق لحن و احساس درونی منتقل می شود تا از طریق خود کلمات. عبارت «عاشق شدن» با ترجمه مستقیم نسبتاً ناشیانه کلمات انگلیسی ارائه شده است. تحت عنوان «عشق»، یک فرهنگ لغت مکالمه انگلیسی ژاپنی که اخیراً در سال 1969 منتشر شد، اظهار می کند: «ازدواج در ژاپن عموماً توسط والدین تنظیم می شود و به ندرت نتیجه عشق متقابل است. بنابراین، زبان ژاپنی در ابراز محبت ضعیف است و آنهایی که وجود دارند به معنای بدی تلقی می شوند.» 
به همین ترتیب رایج ترین کلمه برای بوسه، «کیسو» پذیرفته شده است که برای جامعه ای که بوسیدن تا همین اواخر یک فعالیت خصوصی و وابسته به عشق شهوانی تکان دهنده تلقی می شد، تعجب آور نیست. حتی در تابلوهای چوبی که دنیای شناور زنان و گیشا را به تصویر می‌کشند، بوسیدن تقریباً هرگز نشان داده نمی‌شود. از این گذشته، فشار دادن دهان به صورت پوشیده از رنگ سفید با آرایشی غلیظ چندان جذاب نبود. در واقع لمس شهوانی لب‌ها یکی از درونی‌ترین رفتارها در زرادخانه‌ی تکنیک‌های جنسی گیشاها بود. 
مدتها قبل از ابداع کلمه کیسو، در سال 1878، جونیچیرو اودا، یکی از اولین مترجمان ادبیات انگلیسی به ژاپنی، با عبارت عجیب و غریب «من باید خوب بخوابم اگر بتوانم یک بوسه از آن لب های مرجانی بگیرم» در یک کتاب برخورد کرد. این عبارت برای ژاپنی های آن زمان عملاً غیرقابل درک و کاملاً پورنوگرافیک بود. او با نشان دادن نبوغ بسیار، آن را ارائه کرد: «اگر می توانستم یک لیس از لب های قرمزت بگیرم.» خوانندگان او احتمالاً این مفهوم و همچنین کلمات آن را کاملاً خنده دار می دانستند. 
بوسیدن، در واقع، بخشی از تعامل عادی انسانی نبود. به قدری ناپسند تلقی شد که وقتی پیشنهادی برای نمایش مجسمه آگوست رودن به نام «بوسه در توکیو» در دهه 1930 مطرح شد، خشم عمومی به وجود آمد. پلیس آن را ممنوع کرد. پیشنهادی وجود داشت که مجسمه باید با سرهای پیچیده شده در پارچه نشان داده شود تا کسی بوسیدن توهین آمیز را نبیند. بدن برهنه مشکلی نداشت. در نهایت رودن تا پس از جنگ جهانی دوم نمایش داده نشد، همان زمانی که اولین بوسه روی صفحه نمایش در یک فیلم ژاپنی رخ داد.  

 

 

 

 

بوسه‌ی مشهور توشیرو میفونه در فیلم «راشومون»

 

 

 

دل باختن به یک گیشا 

 

 

 

پوست برفی‌ام را شستشو دادم
در رودخانه خالص تاماگاوا.
آشوب ما نم‌نم آرام می‌‌گیرد،
و او موهایم را می‌بافد.
من او را به یاد نمی‌آورم،
در عین حال ابداً فراموشش نمی‌کنم
منتظر بهار خواهم ماند. 
-    ترانه‌ی گیشا 
 

 

 

 

همانطور که هیدئو، متصدی جوان موزه هنر مدرن توکیو کشف کرد، دل باختن به یک گیشا بازی با آتش بود. او چند سال پیش در یک میخانه، در محله ای شلوغ، شیک و جوان پسند توکیو بود که با یک زن جوان جادوگر آشنا شد. او بیست و سه ساله بود، و دیگری هنوز سی ساله نشده بود. او لباس های نسبتاً شیک، خیلی روشن، خیلی تنگ و خیلی آشکار پوشیده بود. در ابتدا او را یک روسپی یا یک دختر بد تلقی کرد. اما چهره اش او را مجذوب خود کرد. برای مرد جوان درس‌خوان آرام، او چشم‌اندازی از دنیایی دیگر بود. تنها پس از اینکه آنها عاشق شدند، او فاش کرد که او واقعاً از دنیای دیگری است: او یک گیشا بود.
او همیشه رویای گیشا بودن را در سر می پروراند. او به زیبایی و روشنایی زندگی گیشا جذب شد. اما او هرگز پیش از این تصور نمی کرد که ممکن است. برای پیوستن به یک خانه گیشا، شرکت در کلاس‌ها، و خرید تعداد مورد نیاز کیمونو، هزینه زیادی دارد، بسیار بیشتر از آن چیزی که دختری مانند او می‌توانست بپردازد. اما یک قمارباز، پول و مهمتر از آن، ارتباطات درستی دارد. او را برای ملاقات با صاحب یک خانه گیشا در یکی از پنج شهر گل توکیو برد و او پذیرفته شد. پس از آن با او زندگی کرد و به عنوان عضوی از خانه گیشا کار کرد. 
سپس با هیدئو آشنا شد. در مقایسه با مشتریان چایخانه هایی که او در آن پذیرایی می کرد، او پسری بود، نه چندان بزرگتر از او. او پوست صاف و عینکی داشت، جدی بود، بخشی از دنیایی تازه تر، تمیزتر و واقعی تر از آنچه که قبلاً دیده بود. او به شدت در مورد هنر، زیبایی شناسی، موسیقی و معنای زندگی صحبت می کرد. هر چه می گفت صادقانه بود. او مانند مشتریان معاشقه نمی کرد و بازی درنمی‌آورد. 
و پول نداشت. او فقط خودش را برای ارائه داشت. او حتی نمی توانست او را برای قرار ملاقات بیرون بیاورد، چه رسد به اینکه از او حمایت کند یا کیمونوهای گران قیمتش را بخرد. در موارد نادری که برای صرف غذا بیرون می رفتند، او پول می داد. برای اولین بار در زندگی‌اش، اینجا مردی بود که می‌توانست او را برای خودش دوست داشته باشد، نه به خاطر چیزی که می‌توانست از او بگیرد.  
رابطه عاشقانه آنها باید مخفی باشد. او قرار نبود با کسی که مشتری نیست وقت بگذراند، چه رسد به اینکه با او بخوابد. او همان چیزی را که دیگر مردان برایش پول می‌پرداختند، اگر اصلاً به دست می‌آوردند، بیهوده دریافت می‌کرد. 

 

 

 

 

گیشا زیر درخت ساکورا

 

 

 


مرد جوان با ناراحتی گفت: «او بسیار درخشان و پر از شادی بود. او واقعاً به من احساس زنده بودن داد. وقتی او را دیدم احساس ضعف می کردم. او آمده بود و ما برای نوشیدن مشروب بیرون می رفتیم. انگار خورشید بیرون آمده بود.»
سپس، یک سال پس از آشنایی با هیدئو، یکی از مشتریانی که او را در مهمانی های چایخانه دیده بود، با او آشنا شد. پس از انجام مراحل درست، او به صاحب چایخانه نزدیک شد و گفت که دوست دارد دانای او شود، کلمه ای که در دنیای گیشا به معنای حامی و دوستدار است، تقریباً مانند یک شوهر. او رئیس یک شرکت بزرگ، یکی از قدرتمندترین و ثروتمندترین تاجران ژاپن بود. برای تبدیل شدن به معشوقه مردی مانند این فرصتی بود که یک بار در زندگی پیش می‌آمد. 
هیدئو از همه اینها چیزی نمی دانست. او در مورد آن با او بحث نکرد. سپس یک روز یکشنبه او را به ویلای روستایی رئیس دعوت کردند. او نمی توانست تصمیم بگیرد که چه کاری انجام دهد. اگر او می رفت، هیدئو بلافاصله متوجه می شد که چیزی در راه است. اگر این کار را نمی کرد، شاید دیگر هرگز چنین فرصتی رخ نمی‌داد.. اما او دختری از زاغه های اوزاکا بود. او به سختی آموخته بود که تنها چیز مهم در زندگی، بقا است. 
آخر هفته او به هیدئو گفت که فقط برای یک روز به ویلای مشتری می رود.
هیدئو گفت: «که اینطور. پس راهش همین است.» یکشنبه بعد و یکشنبه بعد از آن به ویلای رئیس رفت. سرانجام پیشنهاد او را برای تبدیل شدن به دانای او پذیرفت. برای امتناع بیش از حد خوب بود.
هیدئو با تاسف گفت: «من برای او خیلی فقیر بودم. البته من بعد از رفتن او عذاب کشیدم. غیر قابل تحمل بود. اما من افتخار می کنم که با او رابطه داشته ام. پشیمان نیستم. این بهترین اتفاقی بود که برای من افتاد. آن سال شادترین سال زندگی من بود.»
 

 

 

 

گیشا در خیابان‌های کیوتو

 

 

 

 

دو چهره از زنانگی 

 

 

 

اکنون، به عنوان یک قاعده کلی، جایی که عشق پرشور موضوع ادبیات ژاپنی است، این عشق نیست که به برقراری روابط خانوادگی منجر می‌شود. این کاملاً نوع دیگری از عشق است - نوعی عشق که شرقی ها اصلاً در مورد آن قدردانی نمی کنند - مایو یا شیفتگی شورآمیز که صرفاً از جاذبه فیزیکی الهام گرفته شده است. و قهرمانان آن، دختران خانواده های باصفا نیستند، بلکه بیشتر «هتارا» یا دختران رقصنده حرفه ای هستند. 
یک راهنمای عملی برای انجام تجارت در ژاپن که اخیراً در سال 1987 منتشر شد، به مدیران غربی که به یک مهمانی گیشا دعوت شده اند، توصیه هایی ارائه می دهد. میزبان ژاپنی طبیعتاً از روی ادب، همسرش را نیز دعوت می کند، اگر با او همسفر باشد. 
به توصیه نویسنده، پاسخ مناسب این است که مطمئن شوید همسرتان نامزد دیگری دارد. برای او بلیط کابوکی یا باله بخرید، سپس «به مخاطب ژاپنی خود بگویید که همسرتان چقدر متأسف است که نمی‌تواند دعوت مهربان او را بپذیرد. او عذر شما را با مهربانی، با یک آه پنهان می پذیرد!» او به همسر نگران غربی اطمینان می دهد که هیچ چیز ناخوشایندی در یک مهمانی گیشا رخ نمی دهد. «شما شوهرتان را به لانه ی گناه نمی فرستید.»

 

 

 

 

کیمونوهای رنگارنگ و زیبای گیشا

 

 

 


تا زمانی که 150 سال پیش غربی ها در ژاپن ظاهر شدند، جامعه ژاپن به گونه ای عمل می کرد که برای اعضایش کاملاً منطقی و کاملاً رضایت بخش به نظر می رسید، اما از دیدگاه آنگلوساکسون به طرز غیرقابل تصوری بیگانه بود - اگرچه مردم مدیترانه ممکن بود با مشکلات کمتری با آن کنار بیایند. ازدواج، عشق، سکس و روابط همه به گونه ای کاملا متفاوت با غرب تصور می شد.
در ابتدا، با توجه به قدرت برتر غرب، ژاپنی ها تلاش کردند تا به نظر برسند که کارها را به روش غربی انجام می دهند. اما تنها پس از اشغال، زمانی که آمریکایی ها تلاشی رادیکال برای تحمیل راه های غربی به ژاپن انجام دادند، هرگونه تغییر واقعی آغاز نشد. اکثر مردانی که به خانه های گیشا رفتند، قبل از جنگ جهانی دوم جوان بودند و با فرضیات و نگرش های قبل از جنگ بزرگ شده بودند. و حتی مردانی مانند کوروتا و دوستش که پس از پایان جنگ به دنیا آمدند، هنوز هم تا حد زیادی طبق الگوهای قدیمی زندگی می کردند. 
همسران ژاپنی همیشه به شوخی می گفتند که وقتی شوهرانشان عصر از سر کار به خانه می آیند، به جای یک «سلام، عزیزم» شیرین و یک بوسه طولانی، مانند فیلم های آمریکایی، «چای» را فریاد می کنند. و پس از مدت کوتاهی «حمام!». اینطور نبود که همسران مشتاق ابراز محبت صمیمانه باشند. شوخی تضاد بین دو سبک رفتاری کاملاً متفاوت بود.
یک بار، وقتی تازه وارد ژاپن شده بودم و در مورد چنین چیزهایی ساده لوح بودم، از یک مرد ژاپنی آشنا که مدرس یک دانشگاه بسیار معتبر بود، پرسیدم که چگونه به ژاپنی بگویم «عزیزم».
«منظورت چیه؟» او پرسید.
«خب، وقتی به همسرت زنگ می‌زنی، چه می‌گویی؟»
او به من پوزخند زد، سپس فریاد زد: «اوه!» مثل یک گروهبان در محل رژه. 
چند سال بعد درآمدم را با آموزش زبان انگلیسی به کلاسی از تاجران در توکیو تکمیل کردم. یک شب در حالی که مغزم به دنبال چیزی برای بحث و گفتگو بود، از آنها خواستم ویژگی‌های دوست دختر ایده‌آل را فهرست کنند. قابل پیش بینی بود که «زیبایی» در صدر فهرست قرار داشت و پس از آن «هوش»، «حس شوخ طبعی» و غیره قرار داشت. سپس به سراغ همسر ایده آل رفتیم. من انتظار یک لیست مشابه را داشتم، اما در کمال تعجب، این لیست به کلی متفاوت بود. «تن سالم» در صدر قرار گرفت و پس از آن «فرزندآوری خوب»، «رفتار خوب با بچه‌ها» و «خانه‌داری خوب» قرار گرفتند. «زیبا»، «هوشمند» و «حس شوخ طبعی» درست در پایین صفحه قرار داشتند.

 

 

 

 

گیشا در دوره‌ی میجی

 

 

 

برای کسب اطلاعات بیشتر در رابطه با گیشا، پیشنهاد می‌کنیم ویدیوی زیر را مشاهده کنید: 

 

گیشا در 8 دقیقه: افسانه‌ها و حقیقت‌ها

 

۵
از ۵
۱ مشارکت کننده
Guts گفت:
عالی بود.

یک خواهش دارم استاد،اگر میشه آموزش ساخت بوکن رو هم قرار بدید.
خرید شمشیر سامورایی

دیگر نوشتارها

سبد خرید

رمز عبورتان را فراموش کرده‌اید؟

ثبت کلمه عبور خود را فراموش کرده‌اید؟ لطفا شماره همراه یا آدرس ایمیل خودتان را وارد کنید. شما به زودی یک ایمیل یا اس ام اس برای ایجاد کلمه عبور جدید، دریافت خواهید کرد.

بازگشت به بخش ورود

کد دریافتی را وارد نمایید.

بازگشت به بخش ورود

تغییر کلمه عبور

تغییر کلمه عبور

حساب کاربری من

سفارشات

مشاهده سفارش